تا سنگ آمد وه حرفی بزنه گل گفت : 《 من تشنه هستم میشه کمی برای من آب بدهید ؟ 》
سنگ که از گل بلند تر بود به افسوس گفت : 《 در اینجا آبی نیست و سال ها است که مرداب اینجا خشک شده است》
گل گفت : 《اما من بدون آب نمیتوانم زندگی کنم و میمیرم》